کلا از اینکه کسی بخواد نظر و عقید شو بهم تحمیل کنه بدم میاد وهیچ وقت مگر در بعضی مواقع خاص زیر جبر و سلطه گری افراد نخواهم رفت یه جورایی خیلی خودخواهم .
دوست دارم همه چیز و تجربه کنم و حرف حرفه خودم باشه وقتی خودم به چیزی میرسم برام لذت بخشه واقعا احساس خوبی بهم دست میده حتی اگه احتمال خطر زیاد باشه دوست دارم مزه ی این خطرو بچشم.
تو شرایط سخت تصمیم هایی میگیرم ولی چون به مقدار اندک تن پرور هستم ارادم ضعیفه.
امروزم مثل همیشه غرق در اوهام خودم بودم که یاد کاری افتادم که قرار بود به محض تموم شدن امتحانا انجام بدم ولی الان که فک میکنم میبینم که اصلا حسش نیس.
نمیدونم چرا آدما گرایش بیشتری به کارهای پوچ و باطل دارن،یکی از اون آدما خود خودم هستم کمتر سراغ کارای مفید میرم.
همیشه با خودم فکر میکردم اجبار بودن زندگی غیرقابل تحمله ولی به این نتیجه رسیدم که اجبار بودن زندگی هم خودش اجباره،شیرینی زندگی همین جبره چون اگه جبر نباشه هیچ چیز سر جای خودش نیست و زندگی معنی نداره.
تلاش ،کوشش ،درس ،کار ،زندگی همه و همه هیچ میشه.
از همون اول با صحبت کردن مشکل داشتم و عاشق نوشتن بودم تو دوران مدرسه انشاهای پر محتوایی مینوشتم،امتحان کتبی رو به شفاهی جواب دادن ترجیح میدادم.دیشب برای اولین بار تا ساعت 10 بیرون بودم البته با هانیه دوستم تازه امروز صب فهمیدم چه کار اشتباهی کردم بماند که بعدش چه اتفاقایی افتاد.
منو سپیده خیلی شبیه هم هستیم وقتی باهاش حرف میزنم خصوصیات خودم زنده میشن.
دیشب وقتی اس داد یه لحظه رفتم تو فکر تا جایی که نتونستم جواب سوال هانیه رو بدم آخه حرف سپیده یعنی اصلا همه کاراش خیلی شبیه منه. هانیه گفت زینب کجایی؟ الو؟
به کی داری اس میدی؟
وقتی ماجرا رو گفتم تعجب کرد و برگشت گفت دونفر که خیلی شبیه هم هستن خیلی سخته که بتونن همو تحمل کنن.اتفاقا راستم میگفت جدا کار سختیه چون اونا هیچ وقت نمیتونن همو راضی کنن چون عین هم هستن البته تو همه چی استثناء هم داریم مثلا من الان جونمو هم واسه سپیده میدم ولی اون . . .
خوشش نمیاد از این کارا . . . . . . . ..
درس خوندن باعث شده آدم گوشه گیری باشم دوران امتحانا انقدر فشار روحی اذیتم میکرد که با خودم عهد بستم بعد از اتمام امتحانات حتما به فامیلا یی که سالیا سال خونشون پا نذاشتم تا جایی که شکل و شمایل خونشونو از یاد بردم سر بزنم ولی حالا که تموم شده مثل همیشه تو خونه بودن رو به هر جایی به جز خونه خودمون ترجیح میدم .
بیشتر روزو به فکر کردن میگذرونم و این خیلی اذیتم میکنه.
امیدوارم شهریور بتونم کتابای دبیرستان آتیش بزنم چون خدا میدونه که دیگه حوصلشونو ندارم
نظرات شما عزیزان:
|