آخ جوووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووون، انقد خوشحالم که خدا میدونه.
البته زبان تخصصی فردا و آزمون دانشگاه آزاد موندن ولی خوب ریاضی سخته بود که رد کردیم اونا مالی نیستن.
جدا که چه غولی از کنکور ساختن به خدا الکی جو میدن.
امروز رفتم کلی هم حال داد دوستای سالای قبلمو دیدم کلی خندیدیم
تموم شد این مرحله از زندگیمون رو هم گذروندیم صب که با پدر داشتم میرفتم با خودم میگفتم یعنی سختر از اینم هست ؟خدایی خیلی جلوی خودمو گرفتم وگرنه شدیدا استرس داشتم البته حرفای دیشب پدرم خیلی تاثیر گذاشت وگرنه خیلی حالم بد بود.پدرم حرفای قشنگی میزد میگفت دخترم فقط خدا اگه بخواد بهترین اگه نخواد بدترین به خودش متوسل شو اگرم که نشد مردن نیست که بگیم دیگه زنده نمیشه کنکوره آخه واقعا قاطی بودم درکل گفت:
بیخیال.
جدا آرومم کرد،بابا جون بوس بوس بوس.
راستی برای تابستون کلی برنامه دارم از خدا میخوام کمکم کنه همرو به نحو احسن انجام بدم.
ضمنا این وبلاگ تا اطلاع ثانوی شخصی خواهد بود
میخوام فقط در مورد عشقم ( سپیده) بگم
نظرات شما عزیزان:
|