خدا عظیم نیست او عظمت است. خدا مهربان نیست او مهربانی است.
خدا عاشــق نیست او عشق اسـت. و ایـن عظـمت و مهـربانی توسـط ما فرصت و حضـور
می یابد. وقتــی دست ناتوانی را می گیریـم و یا با عشق خالصـانه به حرفهـای انسانـی
تنها و درمانده گوش می سپاریم یا گره از کار کسی می گشاییم، پروردگار مجــال حضور
بر زمین یافتــه است. جهان در انتــظار حضور هــمه مـاست کار خــدا خلق انسان بــود و
رسالت انسان تجلی خداوند بر زمین، انسان نردبانی است که از طریق آن خداوند از فراز
آسمان بر زمین گام می نهد ما عظیم تر از آنی هستیم که می پنداریم.....
(مسعود لعلی)
وقتی که دیگر نبود،
من به بودنش نیازمند شدم.
وقتی که دیگر رفت ،
من به انتظار آمدنش نشستم .
وقتی که دیگر نمی توانست مرا دوست بدارد،
من او را دوست داشتم .
وقتی که او تمام کرد
من شروع کردم ....
وقتی او تمام شد .... من آغاز شدم .
و چه سخت تنها متولد شدن،
مثل تنها زندگی کردن است ....
مثل تنها مردن !
من ميگم بهم نگاه كن
تو ميگي كه جون فدا كن
من ميگم چشمات قشنگه
تو ميگي دنيا دو رنگه
من ميگم دلم اسيره
تو ميگي كه خيلي ديره
من ميگم چشمات و واكن
تو ميگي من و رها كن
من ميگم قلبم رو نشكن
تو ميگي من مي شكنم من ؟
من ميگم دلم رو بردي
تو ميگي به من سپردي ؟
من ميگم دلم شكسته است
تو ميگي خوب ميشه خسته است
من ميگم بمون هميشه
تو ميگي ببين نمي شه
من ميگم تنهام مي ذاري
تو ميگي طاقت نداري
من ميگم تنهايي سخته
تو ميگي اين دست بخته
من ميگم خدا به همرات
از من ای هستی من دور مشو
می من مستی من دور مشو
رشته ی عمر منی جان منی
عشق من دین من ایمان منی
تار و پود دل بیمار تویی
خواب و بیداری و پندار تویی
گرچه همچون خون می در جوشم
خون دل می خورم و خاموشم
رشته ی مهر تو شد زنجیرم
گر جدا از تو شوم می میرم
پس مرا یكه و تنها مگذار
مست و افتاده و از پا مگذار
از گل فروشی ، لاله رخی ، لاله می خرید
می گفت: بی تبسم گل ، خانه بی صفاست
گفتم: صفای خانه کفایت نمی کند
بایدصفای روح بیابی که کیمیا ست
خوب است ، ای کسی که به گلزار زندگی
روی تو همچو لاله ، صفابخش و دلرباست
روح تو نیزچون رخ تو با صفا بود
تا بنگری که خانه تو خانه خداست...
فریدون مشیری
نظرات شما عزیزان:
|